کد مطلب:299733 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:218

خطبه ی زهرا پس از وفات پدرش در حضور مهاجران و انصار


هنگامی كه فدك را به فاطمه بازپس ندادند، وی خطبه ای بلند و مفصل و در غایت فصاحت و بلاغت و متانت و با استدلال قوی در محضر مهاجران و انصار ایراد كرد. در كشف الغمه آمده است:

«این خطبه یكی از زیباترین و بدیع ترین خطبه هاست و بر آن نشانی از نور نبوت و عطری از بوی خوش رسالت به چشم می خورد. موافق و مخالف این خطبه را نقل كرده اند و من آن را از كتاب سقیفه نوشته ی ابوبكر احمد بن عبدالعزیز الجوهری، از نسخه ای قدیمی كه در ربیع الآخر سال سیصد و بیست و دو بر مؤلفش خوانده شده است، نقل كرده ام. الجوهری این خطبه را به چند طریق از راویان روایت كرده است.

ابوبكر الجوهری از دانشمندان اهل سنت است. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه گفته است كه او عالم و محدث، كثیرالادب، ثقه و پرهیزكار است. محدثان او را ستوده و مصنفات و غیر مصنفاتش را از او روایت كرده اند.

سید مرتضی نیز در كتاب شافی كه در واقع ردیه ای است بر كتاب المغنی فی الامامه نوشته ی قاضی القضاة عبدالجبار معتزلی، گوید:

«اما سخن او كه می گوید: وقتی فاطمه آن حدیث (ما پیامبران ارث برده نشویم...) را شنید از خواسته ی خود چشم پوشید.» او در اول و در آخر درست اندیشیده بود. به جان خودم سوگند كه او از خواسته ای كه همان منازعه و ستیزه جویی بود باز ایستاد اما خشمگین و دادخواه و دردمند بازگشت. خشم او ظاهرتر از آن بود كه بخواهد بر هر شخص با انصافی نهان بماند. بسیاری از راویان كه متهم به تشیع و تعصب نیستند، سخنان فاطمه را در این موقعیت و نیز پس از انصرافش


از منازعه و مطالبه، نقل كرده اند كه خود بر آن چه ما گفتیم گواهی می دهد. اینك ما برای اثبات صحت ادعای خود به برخی از این روایتها استدلال می كنیم:

ابوعبیدالله محمد بن عمران مرزبانی، از محمد بن احمد الكاتب، از احمد بن عبید بن ناصح نحوی، از زیادی، از شرفی، از قطامی، از محمد بن اسحاق، از صالح بن كیسان، از عروه، از عایشه، نقل كرده است. مرزبانی گوید: ابوبكر احمد بن محمد مكی، از ابوالعیناء محمد بن قاسم یمانی، از ابن عایشه، نقل كرده است كه گفت:

«چون رسول خدا (ص) وفات یافت فاطمه به همراه گروهی از یاران و خویشان خود به سوی ابوبكر رفت.»

در روایت نخست آمده است:

«عایشه گفت: چون فاطمه از تصمیم ابوبكر مبنی بر ندادن فدك به او مطلع شد مقنعه بر سر كرد و روپوش پوشید و همراه با گروهی از خویشان و یارانش به نزد ابوبكر روانه شد»، از اینجا تا به آخر هر دو روایت، یكی می شود و آنگاه خطبه را نقل می كند. سپس سید مرتضی پس از آوردن خطبه گوید:

«ابوعبیدالله مرزبانی از علی بن هارون، از عبدالله بن ابی طاهر، از پدرش نقل كرده است كه گفت: برای ابوالحسین زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب سخن فاطمه را به هنگام بازپس ندادن فدك از سوی ابوبكر، یادآوری كردم و به او گفتم: اینان می پندارند این سخنان ساختگی و از گفتار ابوالعیناء هست چون دارای بلاغت و سجع و قافیه است. او پاسخ داد: مشایخ خاندان ابوطالب را دیدم كه این سخنان را از پدرانشان نقل می كنند و به فرزندانشان می آموزند و پدرم از جدم كه به فاطمه می رسد این سخنان را برایم حدیث كرد، مشایخ شیعه این خطبه را روایت و آن را بررسی كرده اند پس از آن كه اصلا جد ابوالعیناء پا به دنیا گذارد.»

حسین بن علوان از عطیه عوفی حدیث كرده است كه او از عبدالله بن حسن بن حسن شنیده است كه این سخنان را از پدرش نقل می كرده است. سپس ابوالحسن زید گوید:

«چگونه اینان صدور چنین سخنانی را از فاطمه انكار می كنند حال آن كه هنگام مرگ ابوبكر كلامی از عایشه نقل و آن را اثبات می كنند كه از سخنان فاطمه شگفت آورتر است. اگر اینان با ما اهل بیت بر سر كینه و دشمنی نمی بودند، هرآینه به انكار برنمی خواستند.»

آنگاه وی تمام حدیث را نقل می كند. سپس سید مرتضی گوید:

«این خطبه بر همین وجه، از طرق مختلف و وجوه بسیار روایت شده است و هر كس كه


طالب آن است باید به جایگاه آن رجوع كند. ما بر حسب نیازی كه بود این خطبه را با تفصیل در جایگاه خودش ذكر كرده ایم.»

ابوالفضل احمد بن ابی طاهر مؤلف كتاب بلاغات النساء متولد بغداد به سال 204 و متوفی در سال 280 ه، در كتاب مذكور گوید:

«حدیث كرد مرا جعفر بن محمد مردی از اهل دیار مضر كه در رافقه او را دیدم، حدیث كرد مرا پدرم، خبر داد ما را موسی بن عیسی، خبر داد ما را عبدالله بن یونس، خبر داد ما را جعفرالاحمر، از زید بن علی رحمة الله علیه، از عمه اش زینب دختر حسین (ع) كه گفت: چون خبر اجماع ابوبكر بر ندادن فدك به فاطمه به گوش آن حضرت (س) رسید، چادر پوشید و با عده ای از زنان و گروهی از قومش روانه شد...»

مؤلف كتاب بلاغات النساء پیش از نقل این مطلب آورده است: «سخن فاطمه دختر رسول خدا (ص).»

ابوالفضل، یعنی مؤلف بلاغات النساء، گوید:

«برای ابوالحسین زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب، صلوات الله علیهم، سخنان فاطمه به هنگام ندادن فدك از سوی ابوبكر به او را یاد كردم و گفتم: اینان گمان می كنند...» (آنگاه تا آخر روایتی را كه پیش از این از سید مرتضی از مرزبانی آورده بودیم نقل می كند تا آنجا كه می گوید) سپس حدیثی نقل كرد و گفت:

«چون ابوبكر آهنگ آن كرد كه فدك را به فاطمه ندهد و خبر این امر به گوش او (س) رسید چادر به سر كرد و به همراه گروهی از بستگانش بیرون شد، الخ...» سپس صاحب بلاغات النساء می گوید:

«گروهی ادعا می كنند كه ابوالعیناء این سخنان را ادعا كرده و گروهی نیز آن را روایت و تصحیح كرده اند.»

نگارنده: به نظر می رسد انگیزه ای كه موجب شده این خطبه را به ابوالعیناء منسوب سازند، عینا همان انگیزه ای است كه موجب می شود تا نهج البلاغه را به شریف رضی نسبت دهند. حال آنكه این هر دو ادعا باطلند و پس از این همه روایاتی كه از جانب افراد ثقه نقل شده و نیز صحیح دانستن آنها این روایات را، نمی توان به این ادعای پوچ توجه نشان داد.

از طرفی مخفی نماند كه در نسخه ی چاپی كتاب بلاغات النساء، در این قسمت، افتادگی به


چشم می خورد. مؤلف این كتاب كلام خود را این گونه آغاز می كند كه: «به ابوالحسین زید گفتم الخ...» حال آن كه مؤلف این كتاب اصلا زید را درك نكرده است. بنابراین باید در اینجا افتادگی وجود داشته باشد و شاید مقصود از ابوالحسین زید، همان عبدالله بن ابی طاهر باشد كه روایت سید مرتضی نیز از او یاد شده بود. بنابراین مؤلف كتاب بلاغات النساء سند حدیث را به عبدالله رسانیده و همین نام از نسخه ی چاپی حذف شده و می توان گفت كه علت اشتباه وجود كلمه ی «ابوطاهر» در هر دو روایت است.

طبرسی نیز از جمله كسانی است كه این خطبه را در كتاب احتجاج ذكر كرده است و ما از همین روایت استفاده كرده عین آن را در اینجا نقل می كنیم. طبرسی می گوید:

«عبدالله بن حسن به اسناد خود از پدرانش (ع) نقل كرده است كه چون ابوبكر آهنگ آن كرد كه فدك را به فاطمه ندهد و این خبر به گوش آن حضرت رسید، چادر بر سر انداخت و روپوش در بر كرد و به همراه عده ای از بستگان و زنان قومش از خانه بیرون شد. او همانند رسول خدا (ص) با ابهت و شكوهی خاص گام برمی داشت، تا بر ابوبكر وارد شد. عده ای از مهاجران و انصار گرد ابوبكر را گرفته بودند. در این وقت پرده ای سپید بیاویختند و فاطمه پشت پرده جای گرفت. نخست فاطمه ناله جانسوزی از دل بركشید كه مردم یكپارچه بنای شیون و زاری نهادند. مجلس از شدت گریه و اندوه به لرزه درآمد. آنگاه فاطمه اندكی درنگ كرد تا بانگ و فریاد مردم فروكش كند و بی تابیشان آرام پذیرد. خطبه را با ستایش و درود بر خداوند و پدرش رسول خدا (ص) آغازید. مردم دوباره گریستند. چون مجددا مردم از گریه بازایستادند فاطمه به ایراد خطبه پرداخت و فرمود:

«ستایش خدای را بر نعمتهایی كه ارزانی داشته و سپاس او را بر آنچه الهام فرموده و درود بر او بدانچه برای ما پیش فرستاده است، از تمام نعمتهایی كه بر ما آغاز كرد و مواهب بی پایانی كه بر ما احسان فرمود و تمام نعمتهای ظاهر و باطنش كه به شماره درنیایند و از فراوانی قابل جبران نباشند و پایان آنها از ادراك دور بود. از این رو از بندگان خواسته است تا از طریق سپاسگزاری، با متصل كردن این نعمتها، آنها را افزون سازند و حمد و درودش گویند تا نعمتها را بر آنان بیشتر كند و دوباره آنها را به درخواست همانند آن نعمتها تشویق كرده است.

شهادت می دهم كه جز خدای یگانه هیچ معبودی نیست و بی همتاست. این كلمه، همان كلمه پاكی است كه اخلاص تاویل آن قرار داده شد و دلها بدان پیوند خورده است


و عقل به بركت نور اندیشه معنی درست آن را روشن سازد، كلمه ی بزرگی كه اخلاص را تأویل آن قرار داد و قلوب را متضمن وصل آن ساخت، و در برابر اندیشه معنی آن را كاملا روشن داشت. خداوندی كه دیده ها را بر دیدنش توانایی نیست و زبانها توصیفش نتوانند كرد و اوهام از درك و دریافت چگونگی اش عاجزند.

پدیده ها را ایجاد كرد نه از چیزی كه پیش از آن بود و آنها را پدید آورد، بی آنكه از الگو و نمونه ای استفاده كند. آنها را به نیروی خویش وجود بخشید و به مشیت خویش ایجاد كرد، حال آنكه به پدید آوردن آنها اصلا نیازی نداشت و در صورت بخشیدن به آنها هیچ سودی برایش نبود مگر استوار ساختن حكمتش و هشیار كردن بر طاعتش و اظهار كردن قدرت خویش و رام كردن خلق به عبودیت خویش و عزت بخشیدن به دعوت خود، سپس پاداش مردمان را بر اساس طاعت آنان قرار داد و مجازات را بر اساس نافرمانی شان. برای بازداشتن بندگانش از خشم خویش و سوق دادن آنها به سوی بهشتش.

و شهادت می دهم كه پدرم بنده و فرستاده ی اوست كه پیش از آن كه او را به سوی مردم بفرستد، برگزیدش و پیش از آن كه او را بیافریند، نامیدش و پیش از برانگیختنش به رسالت انتخابش فرمود. آن هنگام كه خلایق در پرده ی غیبت نهان می بودند و در پوشش ترس و وحشت، به سر می بردند و به نهایت عدم و نیستی مقرون بودند، و این از آگاهی خداوند به عواقب امور سرچشمه و احاطه ای كه او به حوادث روزگار و شناخت كاملی كه به وقوع تقدیرها داشت، سرچشمه می گرفت. او (پیامبر) را برانگیخت تا امر خود را تمام كند و امضای حكم خود را قطعی كند و تقدیرهای محتوم خویش را به اجرا گذارد.

پیغمبر (ص) مردم را دید كه در ادیان خویش، به تفرقه گراییده اند و در آتشهای افروخته ی خود معتكف اند و در برابر بتهای خویش به عبادت و كرنش مشغولند و خدا با آن كه می شناسند انكار می كنند. پس خداوند به وسیله ی محمد (ص) تیرگی های آن را روشن كرد و از قلبها، غبار جهل و نادانی را زدود و ابرهای حیرت و سرگردانی را از برابر چشمها دور كرد و برای راهنمایی مردمان همت گمارد و آنان را از ضلالت رهایی بخشید و كوریشان را به بینایی مبدل ساخت و به سوی دین استوار اسلام راهنماییشان كرد و به راه راست فراخواندشان، تا زمانی كه خداوند با رأفت و مهربانی و اختیار و رغبت او را از این سرا بیرون برد. چرا كه به دیدار او تمایل داشت و خود را به دیدن پیامبرش از دیگران


سزاوارتر می دانست. پس محمد (ص) هم از رنج بردن در این دنیا آرام و راحت یافت. اینك گرداگرد وی را فرشتگان نكوكار و خشنودی پروردگار آمرزنده فرا گرفته و او در همسایگی پادشاه جبار (خداوند) آرامیده است. درود خدا بر پدرم، پیامبر خدا و امین او بر وحیش و برگزیده ی او. كسی كه از میان مردم مورد انتخاب و رضایت خداوند بود. و السلام علیه و رحمة الله و بركاته.»

آنگاه آن حضرت به اهل مجلس نگریست و فرمود:

«ای بندگان خدا، شما پرچمداران امر و نهی خداوندید و حاملان دین و وحی او هستید. شما امینان خداوند بر خویشتن و مأمور رساندن آن به امتهای دیگر هستید. رهبر حقیقی شما پس از پیامبر كه او در خصوص آن با شما پیمان بسته و پس از خود بر جای نهاده كتاب ناطق خدا و قرآن صادق است، كه نوری است درخشند و پرتوی است تابناك. بصیرتهایش روشن و آن چه در درون دارد هویدا و ظواهرش آشكار است. پیروان این كتاب مورد غبطه ی دیگران اند و تابعان خود را به بهشت راهبر شود و گوش فرادادن به تعالیمش انسانها را به رستگاری رساند. حجت های نورانی خداوند بدان حاصل شود و واجباتی كه تفسیر شده، و محرماتی كه بندگان را از آن برحذر داشته، و براهین كافی و مستحبات و مباحات و دستورات واجبی كه مقرر فرموده، همگی با كمك وی به دست آید. پس خداوند ایمان را، وسیله ی تطهیر شما از شرك قرار داد و نماز را وسیله ی پاك گردانیدن شما از تكبر، و زكات را وسیله ی تزكیه ی نفس و فراوانی روزی، و روزه را برای استوار كردن اخلاص، و حج را برای تحكیم دین، و عدل را سببی برای تنظیم دلها و اطاعت از ما را نظام دین، و پیشوایی ما را بخاطر گریز از اختلاف و پراكندگی و جهاد را مایه ی سرافرازی و عزت اسلام، و صبر و بردباری را موجب استحقاق پاداش و امر به معروف را مصلحت عموم، و نیكی به پدر و مادر را سپری برای جلوگیری از خشم و صله ی ارحام را باعث به تأخیر افتادن عمر و ازدیاد نفوس گردانید. و قصاص را مقرر فرمود تا خون مردمان محفوظ بماند. وفای به نذر را موجب آمرزش گردانید. و برای جلوگیری از كم فروشی دستور داد تا پیمانه را كامل دهند و از شرابخواری منع كرد تا از پلیدی جلوگیری كند. و اجتناب از تهمت زدن را حجابی برای دوری از لعنت قرار داد. و دزدی نكردن را موجب پاكدامنی محسوب كرد. و برای ایجاد اخلاص در بندگی، شرك را تحریم كرد. پس از خدا، چنان كه سزاوار است بترسید و جز به اسلام نمیرید. و خدای را


در آن چه به شما فرموده و نهی كرده است فرمان برید كه تنها بندگان دانای خدا از او می ترسند.»

سپس آن حضرت (س) فرمود:

«ای مردم! بدانید كه من فاطمه هستم و پدرم محمد (ص) است. آن چه ابتدا می گویم همان را در پایان نیز بر زبان جاری خواهم ساخت. به غلط سخن نمی رانم و در آن چه انجام می دهم هیچ ظلم و جوری نیست.

همانا پیامبری از خود شما به سویتان آمد كه رنجهای شما بر او گران است. بر شما دلسوز و بر مؤمنان رئوف و مهربان است. پس اگر پدرم را بشناسید نیك درمی یابید كه من پدری دارم كه هیچ یك از زنان شما چنان پدری ندارند. او برادر پسرعمویم بود نه برادر مردان شما و البته این انتساب بس افتخارآمیز است!

رسالت خود را به انجام رسانید و با انذار كار خود را آغازید و راه خود را از راه مشركان كج كرد. شمشیر بر فرق آنان زد و گلوگاه آنان را گرفت و فشرد. با حكمت و اندرز نیكو مردم را به راه پروردگارش فرامی خواند. بتها را در هم می شكست و سرهای بزرگان را در هم می كوفت، تا جمع آنان را تار و مار ساخت و همگی پشت كرده گریختند. تا آنكه صبح از زیر پرده ی شب به درآمد و حق خالصانه آشكار شد و زمامدار دین به سخن درآمد و عربده های شیاطین خاموش شد و پیروان فرومایه راه نفاق نابود گشتند و گره های كفر و اختلاف از هم باز شدند و دهانهای شما به گفتن كلمه ی اخلاص گشوده شد. در میان گروهی كه سپیدرو و شكم به پشت چسبیده بودند و شما بر كناره ی پرتگاهی از آتش بودید همچون جرعه ای آب بودید برای تشنه و لقمه ای بودید برای گرسنه و آتش زنه ای بودید كه بی درنگ خاموش می شد و همواره زیر پا و لگدكوب بودید. آب جاده ها را می آشامیدید و از پوست حیوانات و برگ درختان غذای خود را فراهم می كردید. ذلیل بودید و در كارها درمانده. می ترسیدید كه مبادا مردمان اطرافتان، شما را بربایند. تا آنكه خداوند متعال به دست محمد (ص) رهاییتان بخشید، بعد از چنین و چنان بعد از آن كه بلاهایی از دست مردمان نادان شما، از گرگهای عرب و از سركشان اهل كتاب متحمل شد. هر گاه كه آتش جنگ برافروختند خدا خاموشش فرمود یا هر گاه كه شاخ شیطان سر بر كرد، یا اژدهایی از مشركان دهان گشود، رسول خدا (ص) برادرش را در كام اژدها و گلوگاه آن انداخت و او هم برنمی گشت مگر وقتی كه سرهای دشمنان را زیر پای خود


لگدكوب می كرد و آتش افروخته ی آنها را به شمشیرش خاموش می ساخت، در راه خدا بسیار رنج و مرارت متحمل شد و در كار خدا بسیار كوشا بود با رسول خدا قرابت نزدیك داشت. سالار اولیای خدا بود. آماده به كار و خیرخواه و كوشا و ساعی بود در حالی كه شما در راحت و رفاه به سر می بردید و خوشحال و در كمال امنیت زندگی می كردید و چشم به راه آن بودید كه روزگار علیه ما گردش كند و گوش به زنگ اخبار بودید، از رویارویی با دشمنان خودداری می كردید و از معركه ی نبرد می گریختید. چون خداوند برای پیامبرش (ص) سرای پیامبرانش و آرامگاه برگزیدگانش را اختیار كرد، خس و خاشاك نفاق در شما آشكار گردید و جامه ی دین در میانتان كهنه گردید و سردسته ی گمرهان به سخن گفتن ایستاد و گمنامان فرومایه سربرداشتند و كبك باطل كاران، خواندن گرفت و در عرصه های خانه هایتان به گردش پرداخت و شیطان سر خویش را از نهانگاه خود برون آورد و صدایتان زد و دریافت كه ندایش را پاسخگو هستید و برای دیدار چهره ی فریبنده اش آماده اید. او از شما خواست كه برخیزید پس دید كه شما فورا این كار را انجام می دهید. او گرمتان كرد و دید كه چه زود خشمگین می شوید. پس بر شتری داغ نهادید كه از آن شما نبود و در آبشخوری گام نهادید كه متعلق به شما نبود حال آن كه زمان زیادی از پیمان نمی گذشت و زخم حاصل از رحلت پیامبر (ص)، بهبود نیافته و دهانه ی آن به هم نیامده بود.

پیغمبر (ص) هنوز به خاك سپرده نشده بود، برای شتاب جستن خود بر این كار بهانه آوردید كه از فتنه می ترسیدیم اما اینك به هوش باشید كه در فتنه فروافتاده اید كه جهنم بر كافران محیط است. واقعا این كار از شما بعید بود و چسان دست به این عمل زدید؟! و رو به كجا دارید؟ در حالی كه كتاب خدا خود فرا روی شماست. امورش آشكار و احكامش درخشان و نشانه هایش خیره كننده و نواهی اش هویدا و دستوراتش واضح و روشن است. اما شما آن را پس پشت خویش بیفكندید. آیا می خواهید از آن روی گردان باشید؟ یا می خواهید به غیر آن داوری كنید؟ پس چه بد عوضی برگزیده اید. و هر كس جز اسلام آیینی بجوید از او پذیرفته نخواهد شد و او در آخرت از زیانكاران است. از طرفی حتی تأمل نكردید تا این شتر ناآرام، رام شما گردد تا راحت آن را رهبری كنید سپس آتش فتنه را برافروختید و شعله ی آن را دامن زدید. شعار شیطان گمراه را اجابت گفتید و برای خاموش ساختن پرتوهای دین مبین خداوند و افسرده كردن سنن پیامبر


برگزیده، آماده گشتید. در واقع به بهانه ی خوردن كف شیر، لب بر ظرف شیر نهاده همه ی آن را نوشیدید و برای خانواده و فرزندان او در پشت تپه ها و درختان كمین كردید و ما بر فتنه ها و آزارهای شما كه چونان خنجری است بران باید شكیب ورزیم و بر فرو رفتن شمشیرهای شما بر شكمهایمان باید صبر كنیم. اینك شما ادعا می كنید كه برای ما ارثی نیست. آیا در پی حكم جاهلیت هستید؟ و به راستی چه حكمی برای موقنان بهتر از حكم خداست؟ آیا نمی دانید؟ در حالی كه برای شما مانند آفتاب درخشان، روشن است كه من دختر اویم. ای مسلمانان! آیا سزد كه ارث پدرم را از من بستانند؟

ای پسر ابوقحافه! آیا در كتاب خدا آمده است كه تو از پدرت ارث ببری و من از پدرم ارث نبرم؟

به راستی امری تازه و زشت آورده ای! آیا عمدا كتاب خدا را وانهاده و آن را پس سر انداخته اید؟ آیا مگر قرآن نمی گوید كه سلیمان از داود ارث برد؟ [1] و در آن جا كه داستان زكریا را نقل می كند، مگر نفرموده است كه زكریا به خداوند گفت: پس مرا فرزندی بخش كه از من و آل یعقوب ارث برد [2] و نیز فرموده است: و برخی از خویشاوندان رحمی از نظر ارث بر برخی دیگر تقدم دارند. [3] و نیز فرموده است: خداوند درباره ی فرزندانتان شما را وصیت می كند برای پسر دو برابر بهره ی دختر است. [4] و نیز فرموده است:

هنگامی كه مرگ یكی از شما فرا رسد اگر مالی بر جای نهد، برای پدر و مادر و خویشان آن چنان كه رسم عدالت است، وصیت كند كه این گونه زیبنده ی پرهیزكاران است. [5] .

با این همه آیا ادعا می كنید كه باز هم مرا بهره ای نیست و از پدرم ارث نمی برم؟! آیا پس خداوند شما را به آیتی ویژه كرد و پدرم را از حكم آن استثنا كرد؟ یا این كه می گویید چون اهل دو كیش از یكدیگر ارث نمی برند مرا از بهره خود محروم كرده اید؟! آیا مگر من و پدرم اهل یك كیش نبودیم؟ یا این كه شما از پدر و پسر عمویم به عموم و خصوص قرآن آگاه تر هستید؟ اینك این تو و این شتر، شتری مهار زده و رحل نهاده شده برگیر و ببر. دیدار ما روز قیامت كه خداوند خوب داوری است و محمد (ص) نیكو دادخواهی و قیامت وعده گاه ما كه آن هنگام باطل كاران زیان می برند و پشیمانی سودشان نرساند. و هر خبری را زمانی است مسلم و به زودی خواهید دانست چه كسی را عذاب خواركننده


خواهد آمد و بر چه كسی عذاب همیشگی واقع خواهد شد.»

آنگاه فاطمه (س) به انصار نگریست و فرمود:

«ای جمع بزرگان، و ای بازوان دین و ای پاسداران اسلام! این چه ضعفی است كه در گرفتن حق من از خود نشان می دهید؟ چرا در گرفتن داد من چنین سهل انگاری می كنید؟ آیا مگر پدرم رسول خدا (ص) نمی فرمود: حرمت انسان در فرزندانش پاس داشته می شود؟ چه شتابان دست به این كار یازیدید و چه به سرعت دست از آن همه سنتها و احكام شستید! حال آن كه شما می توانستید مرا بر خواسته ام یاری دهید و نیروی انجام این كار را دارید! آیا می گویید: محمد مرد. این حادثه ای بزرگ و عمیق است و شكاف آن هر روز پیداتر و وسعتش بیشتر می شود. زمین به خاطر نبود او تاریك شده و ستارگان بی فروغ گشته اند و آرزوها به ناامیدی گراییده اند و كوهها از جا كنده شده اند و حرمت حریم وی پایمال گشت و پس از او برای كسی ارج و احترام باقی نماند. به خدا سوگند این مصیبت بزرگ ترین رویداد بود و هیچ مصیبتی همسنگ آن نیست و هیچ حادثه ی جانگدازی در این جهان گذران به پایه ی آن نمی رسد. كتاب خدا كه آن را در خانه هایتان نهاده و در هر بام و شام آن را بلند و یا آرام و با آواز و صوت می خوانید، شما را از این حادثه آگاهانیده و از آن چه بر پیغمبران و رسولان پیشین فرود آمده بود، سخن گفته بود.

این حكمی است حتمی و قضایی است قطعی. (در قرآن آمده بود): و محمد (ص) نیست مگر رسولی كه پیش از وی رسولان دیگر بوده اند. پس آیا اگر بمیرد و یا كشته شود بر پاشنه های خود برمی گردید (عقبگرد می كنید)؟ حال آنكه هر كس بر پاشنه ی خویش بگردد خدای را هرگز زیان نرساند و به زودی خداوند سپاسگزاران را پاداش می دهد. [6] .

ای پسران قیله! آیا من باید از میراث پدرم محروم شوم در حالی كه شما مرا می بینید و سخنم را می شنوید؟ شما دارای انجمن و اجتماعید. صدای دعوت من به تمام شما رسید و به نیكی از اوضاع آگاهید، شما نفر و تجهیزات و ابزار و نیرو دارید. سلاح و سپر دارید ولی با آن كه صدای دعوت من به شما می رسد، بدان هیچ پاسخ نمی گویید؟ فریاد من به شما رسید، اما دست از یاری من بازداشته اید؟ حال آن كه شما به دلاوری و به خیر و صلاح شهره اید. شما گروه برگزیده ای بودید كه انتخاب شدید و منتخبانی كه اختیار شدید. با عرب دست و پنجه نرم كردید و رنج و زحمت را بر خود هموار ساختید. با امتها


ستیز جستید و با پهلوانان و نام آوران نبرد آزمودید. ما قدم برنمی داشتیم تا شما قدم برمی داشتید. به شما امر می كردیم و شما هم فرمان می بردید تا آن كه آسیاب اسلام به چرخش افتاد و پستان روزگار به شیر آمد و نعره های شرك فرو مرد و دیگ تهمت از جوشش بیفتاد و آتش كفر به خاموشی گرایید و نداهای هرج و مرج، آرام یافت و نظام دین استواری گرفت.

پس اینك چرا، پس از اقرار به دین، حیران گشته اید؟! و چسان در عین آشكاری به نهانكاری افتاده اید؟ و پس از آن پیشتازی، عقب نشسته اید؟ و پس از ایمان شرك ورزیده اید؟

چرا با گروهی كه پیمان خود را شكسته و آهنگ بیرون راندن رسول را كرده اند و آتش جنگ را نخست آنان برافروخته اند، ستیزه نمی جویید؟ آیا از آنها بیم دارید؟ حال آن كه سزاوارتر آن است كه از خداوند بیمناك باشید البته اگر مؤمن هستید. [7] .

هشدارید كه من می بینم شما به تنبلی دل نهاده اید و آن كس را كه به بست و گشاد كارها سزاوارتر بود، دور كرده اید و به تن آسایی دل خوش داشته اید و از تنگنای زندگی سخت به وسعت و گشایش رسیده اید و آن چه را كه محفوظ داشته بودید از دهان بیرون افكندید و آن چه را كه فروخورده بودید، بالا آوردید. پس هشدارید كه اگر شما و كسانی كه در زمین اند همگی كافر شوید خداوند بی نیاز و ستوده است. آگاه باشید كه من گفتنی ها را گفتم با آن كه می دانم بی تفاوتی با شما عجین گشته و دلهایتان با بی وفایی و خیانت كاملا مأنوس شده است.

اما آن چه گفتم فیضان دل بود و بیرون ریختن خشم و آن چه كه روانم نمی توانست تحمل كند. اینك آن چه در دل داشتم، بیرون ریختم. این سخنان، پیش افكندن حجت و دلیل بود. پس شتر خلافت را بگیرید اما بدانید كه پشت این شتر زخم است و پای آن شكافته. ننگ آن پاینده است و به غضب خداوند و ننگ جاوید داغ نهاده شد و هر كه آن را بگیرد فردا به آتش برافروخته الهی كه تا دلها نیز نفوذ كند، دست خواهد یافت. هر چه كنید در برابر چشم خداست و ستمگران به زودی خواهند دانست كه به چه جایگاهی بازگشت خواهند كرد و من دختر همان كس هستم كه شما را از عذاب دردناكی كه پیش رو دارید، بیم داد. پس هر چه می خواهید بكنید ما نیز هر چه خواهیم می كنیم. شما چشم به راه باشید ما نیز چشم به راه خواهیم بود.»


ابوبكر در مقام پاسخ برآمد و به فاطمه (س) گفت:

«ای دختر رسول خدا! به راستی پدرت بر مؤمنان بسیار مهربان و بخشنده و دلسوز و رحیم و بر كافران عذاب و مجازاتی بزرگ بود. اگر نسب او را بگیریم بی گمان او را پدر تو می یابیم نه پدر زنان دیگر و وی را برادر شوهر تو خواهیم دید نه برادر دیگر اصحاب. پدرت وی را بر هر دوستی برتری داد و شوهر تو نیز پدرت را در تمام كارهای بزرگ یاری داد. جز سعادتمندان محبت شما را در دل ندارند و جز تیره روزان به شما كین نمی ورزند. شما عترت پاك رسول خدایید و برگزیدگان و نجیبان هستید. شما برای ما راهنمایان به خوبی و راههای روشن بهشت هستید و تو ای برگزیده ی بانوان و ای دختر برترین پیامبر، در سخن راستی و در فزونی خرد بر دیگران پیشی، تو هرگز از حقت محروم نخواهی شد و كسی تو را از راستی ات جلوگیر نخواهد بود. به خدا قسم من گامی از رأی رسول خدا (ص) فراتر ننهاده ام و جز به اذن او كار نكرده ام. و بدان كه جلودار هیچ گاه به همراهان خویش دروغ نمی گوید و من خدا را گواه می گیرم كه او به تنهایی به عنوان شاهد بس است. من خود از رسول خدا (ص) شنیدم كه می فرمود:

«ما پیمبران نقره و طلا و یا خانه و زمین از خود به ارث نمی گذاریم، بلكه آن چه به ارث می گذاریم كتاب و حكمت و علم و نبوت است و آن اموالی كه از ما بر جای می ماند، اختیارش به دست كسی است كه پس از ما به حكومت می رسد كه هرگونه او صلاح بداند به مصرف خواهد رسید.» و ما آن چه را كه تو در صدد گرفتن آن هستی به مصرف خرید اسب و سلاح رسانده ایم تا مسلمانان با آن جنگ كنند و با كافران به جهاد پردازند و با سركشان فاجر ستیز آورند. البته من این تصمیم را به اجماع مسلمانان گرفتم و تنهایی دست به این كار نزدم و تنها به رأی و نظر خود بسنده نكردم. اینك این حال من و این مال من كه از آن تو و پیش روی توست. نه از تو دریغ و مضایقه می شود و نه برای كسی جز تو پس انداز می گردد. تو سرور امت پدرت و درخت پاك فرزندانت هستی. فضایل تو انكار نخواهد شد و از ریشه و شاخه ی تو كاسته نخواهد گشت. حكم تو در آن چه نزد من است، نافذ است. پس آیا به نظر تو من می توانم در این باره بر خلاف گفته ی پدرت رفتار كنم؟!»

فاطمه (س) گفت:

«سبحان الله! رسول خدا (ص) از كتاب خدا رویگردان نبود و با احكامش مخالفت نمی كرد. بلكه او پیوسته قرآن را پیروی می كرد و از پس سوره های آن راه می پویید. آیا


اینك شما اجماع كرده اید كه زور بگویید و به پدرم تهمت بزنید؟ این كار پس از وفات وی درست همانند همان نقشه ها و دامهایی است كه در زمان حیاتش برایش می گستردید! این كتاب خدا داوری عادل و ناطق و جدا كننده ی حق از باطل است كه می گوید:

«از من و از آل یعقوب ارث ببرد» و «و سلیمان از داود ارث برد.» خداوند عزوجل با این آیات چگونگی توزیع ارث را بیان فرموده و امر فرایض و میراث را تشریع ساخته و حق پسران و دختران را در ارث كاملا روشن كرده آن گونه كه جای هیچ تردید و گمان باطل و شبهه ای تا قیامت بر جای ننهاده است، هرگز. بلكه این نفسهای شماست كه این كار را برایتان آراست و مرا صبری باید نیكو. و خداوند بر آن چه توصیف می كنید یاور ماست.»

ابوبكر پاسخ داد:

خداوند راست گفت و رسولش نیز... دختر پیامبر نیز راست گفت. تو معدن حكمت و زیاد هدایت و رحمت و اساس دین و چشمه ی برهانی. سخن حق تو را دور نمی افكنم و در گفت و گوی با تو سخن منكری بر زبان جاری نمی سازم. این مسلمانان میان من و تو داورند. اینان این خلافت را بر عهده ی من نهاده اند و من با رأی و كمك اینان، آن چه را كه گرفته ام، گرفتم. و در این كار نه بزرگ بینی به خرج داده و نه خودسرانه عمل كرده ام. و نه از آن چه گرفته ام چیزی برای خود برداشته ام. و ایشان همگی بر گفتار و كردارم شاهد و ناظرند.»

آنگاه حضرت فاطمه (س) رو به مردم كرد و فرمود:

«ای جماعت كه برای سخن بیهوده شتابانید و چشم بر كردار زشت و زیان آور فروبسته اید. آیا در قرآن نمی اندیشید یا آن كه بر دلها مهر زده شده است؟ هرگز! بلكه اعمال زشتتان بر دلهای شما پرده كشیده است و گوش و دیدگانتان را نیز فرا گرفته است. چه بد تأویل كردید و چه بد راهی به او (ابوبكر) پیشنهاد دادید و چه بد عوضی گرفتید. به خدا سوگند تحمل این بار را سنگین و سخت می یابید و فرجام آن پر از درد و وبال خواهد بود و وقتی كه پرده برای شما كنار رود و زیانهای این تصمیم بر شما آشكار شود و آن چه را كه گمان نمی كردید بر شما هویدا شود، آن هنگام است كه باطل كاران، زیانمند شوند!»

سپس به سوی قبر پیامبر (ص) نگریست و گفت:


«قد كان بعدك انباء و هنبثه

لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب [8] .





انا فقدناك فقد الارض وابلها

و اختل قومك فاشهدهم و لا تغب» [9] .

مؤلف بلاغات النساء گوید: «هیچ روزی را ندیدم كه مردان و زنان بیش از آن روز گریان باشند.»

سید مرتضی و شیخ طوسی در روایتهای خود و دیگران نیز نوشته اند: «سپس فاطمه به خانه بازگشت در حالی كه امیرمؤمنان (ع) چشم به راه بازگشتش بود و منتظر دیدارش. چون فاطمه در خانه آرام یافت به علی (ع) گفت:

«ای پسر ابوطالب! آیا همچون بچه در زهدان مادر پرده نشین شده و در خانه ی اتهام انزوا جسته و شهپرهای خود را بشكسته ای؟! در حالی كه امروز پرهای كوچك هم در پرواز به تو خیانت خواهند كرد. این پسر ابوقحافه است كه بخشش پدرم و قوت فرزندانم را به زور از من ستانده و آشكارا با من به ستیز برخاسته است. او را در گفت و گویی كه با من داشت، بسیار لجوج دیدم تا آن جا كه مرا از پشت گرمی اوس و خزرج (انصار) محروم كرد و یاری مهاجران را نیز از من بازداشت. مردم نیز از یاری من روی برگرداندند. پس اینك من نه دافعی دارم و نه مانعی. خشمگین از خانه برون شدم و شكست خورده بازآمدم. روزی كه شمشیر بر زمین نهادی، گونه بر خاك مالیدی (خوار شدی) پیش از این گرگان را شكار می كردی، اما امروز خاك نشین گشته ای. نه گوینده ای را از من دور می كنی و نه باطلی را از من برمی گردانی. من كه اختیاری ندارم. ای كاش پیش از این جفا، و قبل از آن كه به خواری مبتلا آیم مرده بودم. از این كه با تو چنین سخن می گویم از خدا پوزش می خواهم. وای بر من در هر بامی كه خورشید سر می زند، تكیه گاهم بمرد و بازویم سست شد. تنها به پدرم شكوه می كنم و تنها از خدا یاری می جویم. پروردگارا تو از همه نیرومندتری و سخت ترین مجازات كنندگانی.»

در این هنگام علی (ع) فرمود:

«وای بر تو، نه، بلكه وای بر دشمنانت. ای دختر پیامبر برگزیده خدا از خشم و اندوه خویش جلوگیری كن. ای دنباله ی نبوت، من در دینم هرگز سست نشده ام و هرگز از آن چه در قدرت و توان من است كوتاهی نمی كنم. پس اگر تو به خاطر گذران زندگی اندوهگینی بدان كه روزی تو ضمانت شده است و كفیل تو بر آن، خدا است كه باید بر او ایمن و آسوده بود و در برابر آن چه از تو بازداشته اند بهتر آن را برایت آماده كرده اند. پس خدا را در نظر داشته باش.»


فاطمه با شنیدن این سخنان گفت:

«خدا مرا بس است.» و آنگاه خاموش شد.

این عتاب و سرزنش از طرف حضرت زهرا (س) به امیرالمؤمنین (ع) با عصمت و علو مقام هر دو آنها هیچ منافات ندارد، بلكه این سخنان نشانگر اوج انكار واقعه زشت و اظهار خشم و اندوه بسیار وی است. همچنان كه موسی (ع) نیز وقتی با خشم و دریغ به سوی قوم خویش بازگشت الواح را انداخت و سر برادر و همكارش را در راه رسالت بگرفت و او را به طرف خود كشید.

در سیره ی حلبیه آمده است: «در سخنان سبط بن جوزی ذكر شده كه ابوبكر حق برخورداری فاطمه از فدك را در نامه ای بنوشت، اما عمر بر وی وارد شد و پرسید: این نوشته چیست؟ ابوبكر پاسخ داد: این نامه ای است كه در آن حق برخورداری فاطمه از میراث پدرش را نوشته ام. عمر گفت: پس چه چیزی بر مسلمانان انفاق می كنی، در حالی كه عرب همچنان كه می بینی با تو به ستیز برخاسته. آنگاه نوشته را گرفت و پاره كرد.»

ابن قتیبه در كتاب الامامة و السیاسة گوید:

«عمر به ابوبكر (رض) گفت: بیا هر دو به سوی فاطمه رویم كه ما او را بر سر خشم آورده ایم. هر دو رفتند و از فاطمه اجازه ی ورود خواستند. اما او به آنان اجازه نداد. پس نزد علی آمده با وی سخن گفتند، علی هر دو را نزد فاطمه برد. چون در كنار فاطمه نشستند، آن حضرت روی خویش را به طرف دیوار گردانید، ابوبكر و عمر بر وی سلام كردند، اما فاطمه سلام آنان را پاسخ نگفت. پس ابوبكر آغاز سخن كرد و گفت: ای محبوب رسول خدا! به خدا سوگند خویشان رسول خدا در نزد من محبوب تر از خویشان من هستند و به راستی تو در نظر من از عایشه دخترم محبوب تری. من دوست می داشتم روزی كه پدرت مرد من نیز می مردم و پس از وی عمر نمی كردم. آیا تو مرا اینگونه می پنداری كه با وجود آن كه تو و فضل و شرف تو را نیك می شناسم، آنگاه از حق و میراثت از رسول خدا (ص) تو را بازمی دارم. بدان كه من خود از پدرت رسول خدا (ص) شنیدم كه می فرمود:

ما ارث به جا نمی گذاریم و آن چه باقی گذاریم صدقه است.

پس فاطمه با شنیدن این سخن گفت: آیا می خواهید حدیثی از پیامبر برای شما بگویم كه هر دو خوب آن را می شناسید و بدان عمل كرده اید؟ هر دو گفتند بلی. فرمود: شما را به خدا سوگند آیا نشنیدید كه رسول خدا (ص) می فرمود: خشنودی فاطمه از خشنودی من و خشم او از خشم من است. پس هر كه فاطمه دخترم را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه او را خشنود


كند مرا خشنود كرده است و هر كه فاطمه را به خشم آرد مرا خشمگین كرده است؟

ابوبكر و عمر گفتند: آری این سخن را از رسول خدا (ص) شنیدیم. فاطمه (س) گفت:

پس من خدا و فرشتگانش را گواه می گیرم كه به راستی شما هر دو مرا به خشم آوردید و خشنودم نكردید و اگر با پیامبر (ص) دیدار كنم به حضرتش از شما شكایت برم. ابوبكر گفت:

من از خشم او و از خشم تو ای فاطمه به خداوند تعالی پناه می برم. آنگاه ابوبكر آغاز به جزع و فزع كرد تا آن جا كه نزدیك بود قالب تهی كند. فاطمه فرمود:

به خدا در هر نمازی كه می گزارم بر تو نفرین می فرستم. سپس ابوبكر گریان از محضر وی بیرون آمد...»

علی تا زمانی كه فاطمه زنده بود با ابوبكر بیعت نكرد و فاطمه هم جز هفتاد و پنج شب پس از پدرش در جهان نزیست.

فدك در دست خلیفه اول و پس از وی در دست خلیفه دوم و پس از او در دست خلیفه سوم بود. سپس در زمان خلافت خود آن را به مروان بن حكم بخشید و مروان او را به فرزندانش عبدالملك و عبدالعزیز بخشید. گفته اند: آن كسی كه این زمین را به مروان بخشید، معاویه بود.

در كتاب وفاءالوفا آمده است:

«ابن حجر گوید: عثمان فدك را به مروان بخشید زیرا او تأویل كرد كه آن چه به پیامبر (ص) اختصاص داشته بعد از او به خلیفه اش تعلق می یابد. پس عثمان از فدك گذشت و آن را به برخی از خویشانش داد.»

چون علی (ع) عهده دار خلافت شد، خود به حكمیت نگرفتن فدك از همگان داناتر بود.

پس چون عمر بن عبدالعزیز خلیفه شد، آن را به فرزندان فاطمه بازگردانید و هنگامی كه از دنیا رفت و یزید بن عبدالملك به حكومت رسید دوباره فدك را از آنان ستاند. از این پس فدك همواره در دست بنی مروان بود تا آن كه سفاح عهده دار حكومت شد. وی فدك را به حسن بن حسن بن علی داد تا آن را در میان فرزندان فاطمه تقسیم كند. اما چون منصور به خلافت رسید و فرزندان حسن بر وی شوریدند، فدك را از آنان بازپس گرفت و در زمان خلافت پسرش مهدی دوباره فدك به فرزندان فاطمه داده شد و چون هادی به خلافت رسید آن را از ایشان گرفت، فدك از این پس تا زمان خلافت مأمون در دست فرمانروایان عباسی باقی ماند.

در زمان خلافت مأمون، فدك برای چندمین بار به فرزندان فاطمه داده شد و در این باره سندی نوشته و بر مأمون خوانده شد. پس دعبل برخاست و این ابیات را خواند:




اصبح وجه الزمان قد ضحكا

برد مأمون هاشم فدكا [10] .


اما چون متوكل به خلافت رسید، فدك را از آنها بازپس گرفت. خدا رحمت كند دعبل را كه نیكو گفته است:


ری فیئهم فی غیرهم متقسما

و ایدیهم من فیئهم صفرات [11] .


گفتار استاد ابوریه در این باره:

در مجله ی مصری الرساله شماره ی 518 از سال 11 صفحه ی 457 گفتاری بدین شرح از استاد محمود ابوریه، از اهالی منصوره، نقل شده است:

«تنها در این خصوص مسأله ای می ماند كه باید صراحتا درباره ی آن سخن بگوییم و آن عبارت است از موضع ابوبكر در قبال فاطمه دختر رسول خدا (ص) و آن چه در مورد میراث پدرش با او انجام داد. زیرا ما می پذیریم كه اخبار آحاد ظنی الصدور كتاب قطعی الصدور را تخصیص می زند و از طرفی ثابت شده كه پیامبر فرموده است میراث بر جا نمی نهد و نیز این كه در عموم این خبر تخصیصی نیست. بنابراین در وسع ابوبكر بود كه برخی از ماترك پیامبر (ص) و مثلا فدك را به فاطمه (س) بدهد.

خلیفه این حق را دارد و هیچ كس نمی تواند در این باره با وی چون و چرا كند. زیرا بر خلیفه رواست كه هر چیز را به هر كس كه بخواهد بدهد (؟!) ابوبكر خود به زبیر بن عوام و محمد بن سلمه اجازه ی استفاده از برخی متروكات پیامبر (ص) را داد. علاوه بر این فدكی كه ابوبكر از دادن آن به فاطمه امتناع ورزید، پس از مدتی توسط عثمان به مروان بخشیده شد.»

در معجم البلدان آمده است:

«وقتی عمر بن خطاب به خلافت رسید و مسلمانان به پیروزی هایی نایل آمدند، اجتهاد عمر بدان منجر شد كه فدك را به وارثان رسول خدا (ص) بازگرداند. پس میان علی بن ابی طالب و عباس بر سر فدك نزاعی روی داد. علی می گفت: پیغمبر (ص) آن را در زمان حیات خویش برای فاطمه قرار داد. اما عباس زیر بار این سخن نمی رفت و می گفت:

فدك ملك رسول خدا بوده و من وارث او هستم. آن دو نزد عمر طرح دعوا كردند. عمر از اینكه میان آن دو حكم شود خودداری كرد و گفت: شما به كار خویش داناترید. اما من آن را به شما دو تن تسلیم كردم، پس میانه روی پیش گیرید كه هیچ یك از شما كمبود دانش و معرفت ندارید.»


این كلام اگر چه منفردا نقل شده، اما به نظر درست می نماید. پس اگر پیغمبر چنان كه ابوبكر روایت كرده و عباس نیز از او شنیده ارث بر جای نمی گذارد، پس چطور عباس می گوید من وارث پیغمبر هستم. از طرفی سخن عباس چنان می نماید كه ارث منحصرا به او تعلق می گیرد، حال آن كه اگر تعصیب نادرست باشد، وارث آن حضرت دخترش فاطمه (س) است و چنانچه تعصیب صحیح باشد، وارث او عباس است.



[1] نمل/ 16؛ و ورث سليمان داود.

[2] مريم/ 6؛ فهب لي من لدنك وليا يرثني و يرث من آل يعقوب.

[3] انفال/ 75؛ و اولوا الارحام بعضهم اولي ببعض في كتاب الله.

[4] نساء/ 11؛ يوصيكم الله في اولادكم للذكر مثل الانثيين.

[5] بقره/ 180؛ ان ترك خير الوصية للوالدين و الاقربين بالمعروف حقا علي المتقين.

[6] آل عمران/ 144؛ و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم و من ينقلب علي عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزي الله الشاكرين.

[7] توبه/ 13؛ الا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم و هموا باخراج الرسول و هم بدؤكم اول مره اتخشونهم فالله احق ان تخشوه ان كنتم مؤمنين.

[8] پس از تو خبرهاي ناگوار و مصيبتهاي سختي روي داد كه اگر تو مي بودي چندان بزرگ و سخت جلوه نمي كرد.

[9] ما همچون سرزميني محروم از باران تو را از دست داديم و قوم تو پريشان گشتند، پس گواه آنان باش و از ايشان ديده مپوشان.



- از نظر صنعت قافيه در اين بيت «اقواء» وجود دارد. اقواء در اشعار بسياري از شاعران عرب نيز رخ داده است. در برخي نسخ به جاي «و لا تغب»، «فقد نكبوا» و در برخي ديگر «لما غبت و انقلبوا» ضبط شده است كه به نظر مي رسد اين اصلاح از جانب نساخ روي داده باشد. ما اشعار را مطابق روايت ابن اثير در النهايه و مؤلف تاج العروس و... نقل كرده ايم. مرتضي در شافي گويد: جرمي بن ابي العلاء، به همراه اين دو بيت، بيت سومي را نيز نقل كرده كه چنين است:



فليت قبلك كان الموت صادفنا

لها قضيت و حالت دونك الكتب



در كتاب العقد الفريد اين ابيات بدين صورت آمده است:



قد كان بعدك انباء و هنبثه

لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب



انا فقدناك فقد الارض وابلها

و غاب مذ غبت عنا الوحي و الكتب



در كشف الغمه آمده است: آنگاه فاطمه به قبر پدرش نگريست و به ابيات هند دختر اثاته تمثل جست و فرمود:



قد كان بعدك انباء و هنبثه

لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب



انا فقدناك فقد الارض وابلها

و اختل قومك لما غبت و انقلبوا



برخي نيز پس از اين دو بيت، ابيات زير را نقل كرده اند:



ابدي رجال نجوي صدورهم

لما مضيت و حالت دونك الترب



تجهمتنا اناس و استخف بنا

لما فقدت و كل الارث مغتصب



و كنت بدرا و نورا يستضاء به

عليك تنزل من ذي العزة الكتب



و كان جبريل بالايات يونسنا

فقد فقدت و كل الخير محتجب



فليت قبلك كان الموت صادفنا

لما مضيت و حالت دونك الكتب



انا رزئنا بما لم يرز ذو شجن

من البرية لا عجم و لا عرب



(مؤلف).

[10] سيماي زمان از بازگرداندن فدك از سوي مأمون به هاشم در خنده شده است.

[11] غنيمت آنان را مي بينم كه در ميان ديگران تقسيم شده در حالي كه دستان خودشان از غنيمتشان تهي است.